امشب انگار قرصها هم آلزایمر گرفتن …
لعنتیا یادشون رفته که خواب آورن نه یــــــــاد آور …
لااقل بیا بگو که دیگر به دیدنم نمیآیی
شاید اشکی نشست گوشه چشم هایی که به این “در” خشک شده اند !
عرفان!!!!!
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ، ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ …
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
دل شکسته را بند هم که بزنی ، بی فایده است ؛ هر کاری بکنی باز هم غم و غصه از ترک هایش چکه می کند !
.
پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “یادها” نمیلرزد …
.
دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن …
.
.
بعضیا سواد حرف زدن که ندارن هیچ!
l:شعور خفه شدن هم ندارند:
l
فقط خدا میتواند
درباره ی من قضاوت کند
پس خواهشا خفــــه!
ســـلــآمَـتــی اونــی کــهـ
تُـــو دِلـــم دِرخـــشــیــد....
ولـــی دیـــگِـــهـ دوسِـــش نَــدارم
بِـــبَـــخشـــیــد!!!